
مجد همگر
شمارهٔ ۱۶
۱
چون زلف سرفشان تو در تاب میرود
شب در پناه پرتو مهتاب میرود
۲
چون ابروی کمانکش تو تیر میکشد
از چشم عاشقان تو خوناب میرود
۳
بر بوی روز وصل تو و بیم هجر شب
این سوی بزم و آن سوی محراب میرود
۴
صد جادوی فسان خوان افسانه میکنند
تا چشم نیممست تو در خواب میرود
۵
هر شامگاه موج ز شنگرف اشک من
بر قلههای قلعه سیماب میرود
۶
خاک درت دریغ چه داری ز چشم من
کاینجا به نرخ لولو خوشاب میرود
۷
بر جان من غم تو و عمرم از غمت
چون ریگ مینشیند و چون آب میرود
۸
در دور درد هجر تو و ذوق شعر من
کار از سماع چنگ و می ناب میرود
۹
در گوش عدل صاحب دیوان ز نظم تو
بر لفظ مجد قصه ز هر باب میرود
نظرات