مجد همگر

مجد همگر

شمارهٔ ۲۲

۱

تا سر زلف تو شوریده و سرکش باشد

کارمن چون سر زلف تو مشوش باشد

۲

عشقت آن خواست که در راه تو تا جان دارم

بار عشق تو بر این جان بلاکش باشد

۳

تا کمان تو بود ابرو و تیرت مژگان

دلم از تیر غم آکنده چو ترکش باشد

۴

تا بود نقش خیال رخ تو در چشمم

رویم از اشک چو بیجاده منقش باشد

۵

به دو چشم تو که در ماه نظاره نکنم

تا نظر گاه من آن عارض مهوش باشد

۶

صبر فرموده مرا وصل تو در آتش هجر

چون صبوری کند آنکس که در آتش باشد

۷

یک شب ای دوست رضا ده به خوشی دل من

خود چه باشد که شبی از تو دلم خوش باشد

تصاویر و صوت

نظرات