
مجد همگر
شمارهٔ ۲۳
۱
دلی که با غم عشق تو همنشین گردد
نه ممکن است که با خوشدلی قرین گردد
۲
به تلخ عیشی تن در دهد هر آندل کو
به عشوه لب شیرین تو رهین گردد
۳
چو سایه هر که به دنبال تو رود ناچار
به سر دوان و سیه روز و رهنشین گردد
۴
هر آنکه با کمرت درمیان نهد غم دل
رخش بسان قبای تو پر ز چین گردد
۵
به خوبی تو نیابد بتی وگر به مثل
هزار سال کسی در بلاد چین گردد
۶
جوی زپر تو رویت چو بر سپهر افتد
قمر ز خرمن حسن توخوشه چین گردد
۷
ترا اگر به همه عمر خود ببوسم پای
به زیر پای مرا آسمان زمین گردد
۸
به بوسه ای دل مسکین من بخر زان پیش
که گوی سیم زنخدانت عنبرین گردد
۹
تو آن زمان ز پی مهر من دریغ آری
که بی ثباتی حسن خودت یقین گردد
تصاویر و صوت

نظرات