مجد همگر

مجد همگر

شمارهٔ ۳۱

۱

بسوختیم و ز ما هیچ بر نیامد دود

به درد عمر شد و ناله مان کسی نشنود

۲

نفس برید و دل از مهر همنفس نبرید

غنود بخت و دمی یار در برم نغنود

۳

نداند آنچه مسلمان که سنگدل پریئی

به کافری دل مومین مومنی بر بود

۴

به غمزه چشمان بر خون من نبخشاید

خدنگ و پیکان بر خون صید کی بخشود

۵

ز تاب مهر سراسر تنم چو موی بکاست

که در تنش سر موئی ز مهر من نفزود

۶

ز باغ وعده وصل رخش گلی نشکفت

که خار حادثه رخسار جان من نشخود

۷

شکیب بود به امید عمر یکچندم

چو گشت مایه عمرم زیان شکیب چه سود

۸

به وصل وخلوتم امید داد وبار نداد

به ناامیدیم این بار انتظار چه بود

۹

به بوسی از لب او راضیم و آن بی رحم

به جان و دین و دل از ما نمی شود خشنود

تصاویر و صوت

نظرات