مجد همگر

مجد همگر

شمارهٔ ۳۴

۱

شکری نیئی شکر کو چو تو خوش دهان ندارد

قمری نئی قمر کو شکرین زبان ندارد

۲

به خوشی و دلستانی به دو هفته ماه مانی

نه که ماه آسمانی لب درفشان ندارد

۳

به کشی و سر فرازی به مثال سرونازی

نه که سرو با درازی قدمی روان ندارد

۴

بنشان به آب لعلت ز دل من آتش غم

به نشان آنکه گفتی دهنم نشان ندارد

۵

به سوال بوسه ای زان دهنی که خود نداری

به زبان بگو که آری که ترا زیان ندارد

۶

کمرت شبی بجستم تو در آن میانه گفتی

کمر از کسی چه جوئی که خود او میان ندارد

۷

به هزار عهد گفتم که دلم به وهم و خاطر

ز میان یقین نداند ز کمر گمان ندارد

۸

به میان در است جانم به غرامت ار دلم را

غم آنچنان میانی ز میان جان ندارد

۹

سر زلفت ارشکستم ز سبکدلی تو مشکن

که چنان لطیف زلفی دل ازین گران ندارد

۱۰

دو جهان فدات کردم که دلم ز ذوق عشقت

پی این جهان نگیرد غم آن جهان ندارد

۱۱

گل وعده ای نبویم که نه زرد روی گردم

نبود بهار هرگز که ز پی خزان ندارد

۱۲

چو تو غم به جان فروشی ز تو چون خرند شادی

چه بتی که از تو عاشق غم رایگان ندارد

۱۳

دل مجد را برافروز که دلیست عشرت اندوز

به خدا که چون وی امروز زمی و زمان ندارد

تصاویر و صوت

نظرات