
مجد همگر
شمارهٔ ۵۴
۱
کس نیست زین صفت که منم در بلای عشق
چون من مباد هیچ کسی مبتلای عشق
۲
قدر بلای عشق ندانند هر کسی
جز آنکه هست بسته بند بلای عشق
۳
تا جای عشق شد دل من جفت غم شدم
فارغ دلیست آنکه در او نیست جای عشق
۴
روزی که خوان عشق نهادند در ازل
پیش از همه به گوش من آمد صلای عشق
۵
تا زنده ام به تربیت عشق زنده ام
باشد بقای ذات من اندر بقای عشق
۶
با عشق چون به خاک لحد سر فروبرم
سر برزند ز خوابگه من گیای عشق
۷
و آنگه که بردمد ز سر خاک من گیا
بر هر ورق نوشته بود ماجرای عشق
تصاویر و صوت

نظرات