
مجد همگر
شمارهٔ ۵۹
۱
گر شبی بر لب شیرین تو فرمان بدهم
جان شیرین به سرت کز بن دندان بدهم
۲
گر شود آب حیات لب تو روزی من
چه زیان باشد اگر هر به دمی جان بدهم
۳
گر دهان تر کنم از چشمه نوش تو شبی
گوشمال خضر و چشمه حیوان بدهم
۴
گر سر زلف چو ثعبان تو دردست آرم
طیره معجزه موسی عمران بدهم
۵
گر شب از تنگ دهان تو بدزدم شکری
از لبت کام دل خسته حیران بدهم
۶
گر به شب دزدی وصل تو بگیرند مرا
نیم جانی که مرا هست به تاوان بدهم
۷
گر مرا وصل تو منشور سعادت بدهد
بر جهان از مدد وصل تو فرمان بدهم
۸
گفته بودی که به بوسی بخرم جانت را
گر بر آن قولی تا دل به گروگان بدهم
۹
جان ندارد محلی پیش لب شیرینت
خوشتر از جان چه توان بود که تا آن بدهم
تصاویر و صوت

نظرات