
مجد همگر
شمارهٔ ۸۰
۱
ای دریغا گر شبی او را نهان بگرفتمی
یا دمی در خلوتش مست آنچنان بگرفتمی
۲
گر شبی در کوی وصل آن صنم ره بردمی
از نشاط خرمی ملک جهان بگرفتمی
۳
پایگاهم از سپهر هفتمین برتر بدی
گر سر آن طره عنبر فشان بگرفتمی
۴
ور زکار رفتن دلدار آگه بودمی
راه گردون را به فریاد و فغان بگرفتمی
۵
ور زحال عزم آن دلبر خبر دادندمی
برسر راه سفر او را عنان بگرفتمی
۶
ور کسی گفتی که با یارت بخواهد رفت دل
با وی آن سرگشته را هم در زمان بگرفتمی
۷
کاشکی من راه سوی کاروان دانستمی
تا دلم را در میان کاروان بگرفتمی
۸
گر سر بنگاه رخت آن صنم بگشودمی
بس دل کم بوده را در آن میان بگرفتمی
نظرات