
مجد همگر
شمارهٔ ۸۶
۱
گر با تو زبانی شودم هر سر موئی
وز جور تو نالم به تو بر هر سر کوئی
۲
از ناز و جفا هم نکنی یک سرمو کم
وز ناله من در تو نگیرد سرموئی
۳
در حسن تمامی و دل افروز و منم نیز
تن کاسته و انگشت نما از همه روئی
۴
یعنی تو مه چاردهی از همه وجهی
من بی تو مه یک شبه ام از همه سوئی
۵
با عشق تو مردی نکند یاد ز جفتی
وز حسن تو یک زن نبرد طاعت شوئی
۶
تا آب جمال تو روان گشت نبرده ست
یک تشنه درست از لب جوی تو سبوئی
۷
تا چشمه نوش تو عیان شد نرسیده ست
یک جرعه کام از لب آزی به گلوئی
۸
اشک و جگر سوخته در عشق گرفتند
با لعل لب و مشک سر زلف تو خویی
۹
وامروز به اقبال لب و زلف تو هر یک
از رنگ به رنگی شد و از بوی به بوئی
۱۰
با جور تو کس پای ندارد به جز از من
ناید مه دی کار چناری ز کدوئی
۱۱
بر رغم مرا سفله و ناکس چه گزینی
آخر چو منی را چه کشی بهر چنوئی
۱۲
ناجنسی ازین جنس نیاید ز حریفی
زشتی بدینسان نکند هیچ نکوئی
نظرات