
مجد همگر
شمارهٔ ۹۲
۱
پیداست خود که نیست ترا رای آشتی
زیرا که گم شده ست سروپای آشتی
۲
بر تافتی ز مهر و وفا روی دل چنانک
نه روی صلح داری و نه رای آشتی
۳
با ما دلت به کینه چنان مشتغل شده ست
کو نیز خود ندارد پروای آشتی
۴
بردوختی به کینه وری چشم مردمی
نگذاشتی به حیله گری جای آشتی
۵
با اینهمه جفا که تو کردی به جان من
دل می کند هنوز تمنای آشتی
نظرات