
مجد همگر
شمارهٔ ۹۷
۱
ترا سزد که کنی دعوی جهانداری
که در جهان دلم ملک جاودان داری
۲
جهان دل به تو بخشم کنون که نوبت تست
بزن بزن صنما نوبت جهان داری
۳
اگر تو غاشیه بر دوش مه نهی بکشد
که کره فلک امروز زیر ران داری
۴
اگر رکاب تو بر آسمان رسد چه عجب
که شهسوار فلک نیز همعنان داری
۵
درآوری به دهن آب عقد پروین را
بدان دو رسته دندان که در دهان داری
۶
معین است که دارد لب تو طعم عسل
که زخم نشتر زنبور در زبان داری
۷
کمان ابروی تو بر زه است و می ترسم
که تیر غمزه در آنجا به قصد جان داری
۸
مگر به خون من امروز تشنه ای ورنه
برای قصد که این تیر در کمان داری
۹
منم که سر ز تحسر بر آستان دارم
توئی که سر ز تکبر برآسمان داری
۱۰
سری چو سرو بجنبان بتا به جان و سرت
اگر سر من رنجور ناتوان داری
۱۱
مدار رنجه قدم را نظر در آینه کن
گر آرزوی تماشای گلستان داری
۱۲
چو سرو برطرف چشم من نشین و ببین
اگر هوای لب چشمه روان داری
تصاویر و صوت

نظرات