
مجد همگر
شمارهٔ ۱۰۵
۱
ز لفظ خواجه دنیی نصیر ملت و دین
که باد صد یک عمرش نهایت پیری
۲
شنیده ام ز دو پیر و جوان که کرد انشاء
دو نظم خوب به شکر و شکایت پیری
۳
یکی ز گفته پیری که بد همه سخنش
دریغ و درد شباب از نکابت پیری
۴
دیگر زقول جوانی به عمر خود نازان
بدان امید که یابد ولایت پیری
۵
حدیث آن زفتور قوی و ضعف مزاج
همه مذمت شیب و حمایت پیری
۶
کلام این ز سر نخوت و غرور شباب
همه محامد شیب و عنایت پیری
۷
جوان کجا شد تا حال من نظاره کند
که من چه می کشم اندر بدایت پیری
۸
اگر نکایت پیری در او رسیده بدی
دگر به خیر نکردی حکایت پیری
۹
بدایتش نتوانم نمودن از سختی
مگر که غایت سختی ست غایت پیری
۱۰
تو کدخدای تنی ای جوان سرایت تن
برون کند ز سرایت سرایت پیری
تصاویر و صوت

نظرات