
مجد همگر
شمارهٔ ۳۵
۱
ایزد مرا چو خلعت هستی شعار کرد
جان و جمال و جاه و جوانی و خیر داد
۲
گفتم که شکر آن به عبادت کنم ادا
خود شر نسل بوالبشرم بازیئی نهاد
۳
کآمال این جهان ز نهیبم بشد ز دست
واعراض آن جهان ز فریبم بشد زیاد
۴
وز بهر حفظ مال و سر از بیم دشمنان
از روزگار خویش نگشتم به عمر شاد
۵
گاه شباب کام جوانی نیافتم
از غدر و غمز و غفلت پیران بدنهاد
۶
و امروز گاه پیری و لرزان و خائفم
از ظلم نفس شوم جوانان سگ نژاد
۷
گوئی که ایزدم جهت محنت آفرید
مانا جهانم از قبل جور و ظلم زاد
نظرات