
مجد همگر
شمارهٔ ۴۷
۱
سفینه ای به من آورد صدر دریا دل
بدان غرض که ز کلکم شود سواد پذیر
۲
گشادم و ز سوادش کتابتی دیدم
چو عقد لولو منثور و سمط در نثیر
۳
همه به صفحه کافور مشق کرده به مشک
همه چو برگ سمن عجم بر زده ز عبیر
۴
نهاده سلسله ها از سواد بر نقره
کشیده گردن روز سپید در زنجیر
۵
شبش چو روز نمود آنچه داشت اندر دل
ولیک روزش چون شب نهفت راز ضمیر
۶
الف برای فتوت ستاده بر هم دست
چو مرد مجرم تائب بمانده در تشویر
۷
حروف منحنیه جمله در رکوع و سجود
چو در هیاکل رهبان چو در صوامع پیر
۸
یکایک ارچه در اشکال مختلف بودند
بدند متفق اندر ثنای صدر کبیر
۹
ستوده صاحب عادل ظهیر دولت و دین
نصیر ملک که بادش خدای یار و نصیر
نظرات