
مجد همگر
شمارهٔ ۷۷
۱
خسروا داشت سخایی تو مرا پار چنانک
کآن نیارست زدن لاف ز هستی من
۲
آسمان با همه تعظیم و بلندی کوراست
می زد از روی تواضع دم پستی با من
۳
تا تو برداشتی اکنون ز سرم دست کرم
می زند از سر کین تیغ دودستی با من
۴
یادمی آر از آن شب که رهی را گفتی
عمر باقی بنشین خوش چو نشستی با من
۵
وین شب آن بود که در سر هوس نردت بود
نرد من بردم و عمدا تو شکستی با من
۶
الف مصر سحرگاه رسید از کرمت
هم بدان وعده و میعاد که بستی با من
۷
غایت مکرمت این بود و حقیقت که نکرد
کرم رایج تو عشوه پرستی با من
۸
یارب امسال چه تدبیر کنم گر چون پار
شه نبازد ندبی نرد به مستی با من
نظرات