
مجد همگر
شمارهٔ ۸۸
۱
خط سیراب تو بر روی تو پیدا شد و شد
محضر حسن و جمال تو بدان سیر گواه
۲
از رخ خوب تو آئینه بماند حیران
در خم زلف تو اندیشه بماند گمراه
۳
غنچه در خال لب لعل تو افکند قبل
لاله در پای سر زلف تو افکند کلاه
۴
گردش این فلک بوقلمون کرد بدل
به سپیداب سحر غالیه شب ناگاه
۵
دم گرگ سحر و چشمه خور زیرزمین
می نمودند خیال رسن و یوسف و چاه
۶
حامی گوی زمین حاصل دوران فلک
مرکز فضل و هنر صاحب سلجوق پناه
۷
با کله داری خود پیش سراپرده تو
خیمه چرخ کمر بسته شود چون خرگاه
۸
این هم از غایت صیت است که می ناساید
یک نفس چون دهن سکه زیادت افواه
نظرات