
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۱۰۵
۱
اگر بیند ز قدّت مصرع برجسته مضمون را
چمن پیرا، کند از باغ بیرون سرو موزون را
۲
نمکدانی بود چون داغ من چشم غزالانش
به شور آورد تا صحرانورد ناله، هامون را
۳
از آن، گل سینه چاک انداخت خود را در گریبانش
که سازد پرده پوش عیب خود آن جامه گلگون را
۴
به صحرا هم بود، در شهر بند جلوهٔ لیلی
سواد چشم آهو، تازه سازد داغ مجنون را
۵
در آغوشی سهی سرو است، خاکسترنشین قمری
بدل کردن نباشد جامه هرگز، بخت وارون را
۶
سرشک از دیده ام پیوسته، سیل گریه می شوید
به خون ناشسته هرگز هیچکس جز اشک من، خون را
۷
حزین از لب اگر بردارد آهت مهر خاموشی
به آسانی توان از پیش دل برداشت گردون را
نظرات