حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

شمارهٔ ۱۰۷

۱

رهی ندارم بغیرکویت، الیک رجعی، لدیک زلفا

فلا تکلنی الی سواکا، الستُ شیب و لست شابا

۲

منم فتاده، به دست اقران،چو پیر کنعان به شام هجران

ذهاب حزنی، جلاء عینی، صباح وصلک، اذا تجلی

۳

عبث مسوزان به نارحرمان ، گذشت نتوان ز جان جانان

نقاب بگشا، جمال بنما، که سوخت جانم، درین تمنا

۴

اگر چه صد سال ز بی خودی ها، به خاک راهت فتاده باشم

چو بازپرسی حدیث منزل، ز شوق گویم، لبثت یوما

۵

خوشا محبت که فارغم کرد، زقید هستی،ز خود پرستی

نه ذوق کاری، نه زیر باری، نه رنج امروز، نه بیم فردا

۶

فسانه واعظ به من چه خوانی؟ مرا به رندی فسانه کردند

مده فریبم به کیش زاهد، مدم به گوشم حدیث تقوا

۷

دلا ندارد جهان وفایی، مگر بیابی رهی به جایی

به ملک معنی، اگر درآیی قدمت حیاً و لست تبلا

۸

حدیث جور تو با که گویم، علاج درد دل از که جویم؟

به ما ندارد خدنگ نازت، دل ترحم، سر مدارا

۹

حزین نباشد غم نهانی، سمر نمودن ز نکته دانی

که یار جانی چنان که دانی، بکل شیءٍ احاط علما

تصاویر و صوت

نظرات