حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

شمارهٔ ۱۱۳

۱

به آب خضر مفروش آبروی پارسایی را

مغانی باده باید کاسه کشکول گدایی را

۲

شکست قدرم از سنجیدگی هموار می گردد

ز مغز خویش دارد استخوانم مومیایی را

۳

ز هجران دیده ام کاری، که کافر از اجل بیند

خدا کوتاه سازد عمر ایام جدایی را

۴

به طفلی بسته ام دل،کز دبستانش سبق گیرد

بهاران سست عهدی، شاهد گل بی وفایی را

۵

نگردد کم سیه روزی عاشق ز التفات او

به چشم بختم آموزد نگاهش سرمه سایی را

۶

به محفل تا صفای ساعد او پرتوافکن شد

زخجلت شمع می خاید، سرانگشت حنایی را

۷

ز خورشید رخش محروم نبود دیدهٔ داغم

بود با چشم روزن، ارتباطی روشنایی را

۸

گسستن، باب ثبت دفتر بیگانگان باشد

نباشد در میان فصلی، کتاب آشنایی را

۹

اگر آن غنچه لب می داشت بر افسانه ام گوشی

به بلبل می چشاندم لذت دستان سرایی را

۱۰

نی کلکم چو شمع طور، دارد محفل افروزی

زبان شعله آموزد ز من آتش نوایی را

۱۱

حزین ، از ملک نظمم می رمد بیگانه معنی

سواد شهر زندان است، طبع روستایی را

تصاویر و صوت

نظرات