حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

شمارهٔ ۱۱۶

۱

شایدکه دهد آگهی از بوی تو ما را

دیشب سر ره تنگ گرفتیم صبا را

۲

با سینهٔ افروخته آغوش گشادیم

کای دیده به راهت دو جهان بی سر و پا را

۳

دیری ست که از دوری خاک سرکویی

در دیده و دل ریخته ام خار جفا را

۴

ظالم برسان مژده، گر افتاد گذارت

ازکوی کسی کش سر ما نیست، خدا را

۵

این نغمه به لب، بی خبر از خویش فتادم

کز خاک رهت غالیه ای بود صبا را

۶

چون باز به خویش آمدم از عالم مستی

گفتم که بگو آن صنم هوش ربا را

۷

کز دوریت آتش به جهان زد، دل گرمم

بیدادگرا، دل شکنا، طرفه نگارا

۸

سوزد شب و آسوده بود روز، خوشا شمع

قد احرقنی هجرک لیلا و نهاراً

۹

مپسند سیه روز و پریشان، دل جمعی

یکباره مکش ازکف ما، زلف دو تا را

۱۰

القصه، مرا بی تو دگر تاب نمانده ست

لن اقدر فی هجرک صبراً و قرارا

۱۱

احوال حزین دل و دین باخته این است

یک ره چه شود تازه کنی عهد وفا را؟

تصاویر و صوت

نظرات