
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۱۵۰
۱
عاشق مهجور، وصل دلستان بیند به خواب
دیدهٔ محتاج، گنج شایگان بیند به خواب
۲
بعد این چشم من آن سرو روان بیند به خواب
دیدهٔ عاشق مگر بخت جوان بیند به خواب
۳
دل کجا و طرهٔ نازک نهالان از کجا؟
مرغ بی بال و پر ما، آشیان بیند به خواب
۴
مرگ عاشق گفتم او را مهربان سازد نشد
قمری ما سرو او را سرگران بیند به خواب
۵
دولت بیدار را در دیده ریزم خاک خشک
گرجبینم سجدهٔ آن آستان بیند به خواب
۶
مرگ هر کس در حقیقت نقش حال زندگی ست
هر چه کس بیند به بیداری، همان بیند به خواب
۷
صبح محشر سرگران برخیزد از خواب لحد
گر شبی زاهد، خرابات مغان بیند به خواب
۸
وصا ازکف رفته را دیگرکجا یابی حزین ؟
در خزان بلبل بهار بی خزان بیند به خواب
تصاویر و صوت

نظرات