
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۱۶۷
۱
به باغ راه خزان و بهار نتوان بست
به روی بخت، در روزگار نتوان بست
۲
کنار کشت چه خوش می سرود دهقانی
که سیل حادثه را، رهگذار نتوان بست
۳
مگر کسی دهن شیشه وا کند ور نه
دهان شکوهٔ ما در خمار نتوان بست
۴
شکوفه رفت و قلندروش این کنایت گفت
که برگ تا نفشانند، بار نتوان بست
۵
دمی ست نوبت ما بی بضاعتان ساقی
که عقد دختر رز در بهار نتوان بست
۶
نمی توان به شب آتش نهفته داشت، حزین
نهان به زلف، دل داغدار نتوان بست
نظرات