
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۱۷۱
۱
چه دولتی است که دردت نصیب جان من است!
همای تیر تو را، طعمه استخوان من است
۲
تو خود به پرسش من لعل جانفزا بگشا
که قفل خامشی عشق، بر زبان من است
۳
چه شدکه دسترس سیرگلبشانم نیست؟
بهار در قدم چشم خونفشان من است
۴
عنان گسسته تر از شوق لامکان سیرم
سپهر بی سر و پا، گرد کاروان من است
۵
رواست لاله اگر کاسه داشت پیش کفم
گلیست داغ،که مخصوص گلستان من است
۶
حزبن ، ز خانه به دوشان این گلستانم
همیشه مشت پر خویش آشیان من است
تصاویر و صوت

نظرات