
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۱۷۴
۱
یاری که غمی می برد از یاد، شراب است
خون گرمی اگر هست درین بزم، کباب است
۲
ناصح مدم افسون، که خراباتی عشقیم
این گوش، پر از زمزمهٔ چنگ و رباب است
۳
هر جا که دلی بود به معمورهٔ امکان
در عهد تو ای خانه برانداز، خراب است
۴
خاکستر دلها، همه بر باد فنا رفت
برق نگهت باز چرا گرم عتاب است؟
۵
دیدار طلب باش که در دیدهٔ مردان
آسودگی هر دو جهان یک مژه خواب است
۶
در راه تو، چون گرد فشاندیم ز دامن
بی تابی و صبری که درنگ است و شتاب است
۷
گاهی شرر از دیده فرو ریزد و گه اشک
کز لعل می آلود تو، در آتش و آب است
۸
هنگامهٔ معشوق بود گرم ز عاشق
از آتش دلهاست که آن طرّه به تاب است
۹
از دلق می آلود مپرسید حزین را
کایام گل و جوش مل و عهد شباب است
نظرات