
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۱۸۱
۱
زان پیشتر که باده به پیمانه آشناست
چشم ترم به گریهٔ مستانه آشناست
۲
چون مردمک، نمی رود از دیده خال تو
مرغ نگاه من، به همین دانه آشناست
۳
روی نیاز، چون گل رعنا دو رنگ نیست
یکسان دلم به کعبه و بتخانه آشناست
۴
عادت به سخت رویی ایام کرده ایم
با سنگ کودکان، سر دیوانه آشناست
۵
بیگانه است در نظرم دور آسمان
چشمم همین به گردش پیمانه آشناست
۶
در آتشم ز نسبت شمشاد با قدت
در غیرتم که زلف تو با شانه آشناست
۷
گرد خط از رخت ننشیند به آب تیغ
این بوستان، به سبزهٔ بیگانه آشناست
۸
چون شمع، زنده ایم حزین از حدیث عشق
ما را زبان به گرمی افسانه آشناست
نظرات