
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۱۹۷
۱
در دل چو به یاد رخ او نور فرو ریخت
چون طور، بنای دل مهجور فروریخت
۲
دردی رگ جان داشت، چنان مجلسیان را
کاغشته به خون، نغمه ز طنبور فرو ریخت
۳
از یاد لب او نمک آرید، که مرهم
خون گشت وز زخم دل ناسور فرو ریخت
۴
هرشکوه، که چون گریه به دل بی تو گره بود
سیلی شد و از دیدهٔ مهجور فرو ریخت
۵
هر ابر که برخاست ز دریای سرشکم
باران تجلی شد و در طور فرو ریخت
۶
سر در رهت آرایش دار است حزین را
لعلت به لبش، بادهٔ منصور فرو ریخت
نظرات