
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۱۹۸
۱
مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت
کوه غم عشق تو مرا از کمر انداخت
۲
مشکل که به کویت رسد این رنگ پریده
سیمرغ درین راه خطرناک، پرانداخت
۳
تا چشم سیه مست تو عاشق کشی آموخت
از هر دو جهان، قاعدهٔ داد برانداخت
۴
بر خاک درت پارهٔ دل ریخت سرشکم
در کوی تو این قافله، بار سفر انداخت
۵
همچون جرس افسانه فروش است خروشم
بیتابی دل آه مرا از اثر انداخت
۶
از زخم شود جوهر شمشیر، نمایان
دانست تو را هر که به حالم نظر انداخت
۷
تا بوسهٔ آن حسن گلوسوز چه باشد
نام لب تو، کام مرا در شکر انداخت
۸
نشناخته بودیم دری غیر در دل
ما را به چه تقصیر، فلک در به در انداخت؟
۹
در عشق ندانم که وفا چون و جفا چیست
این درد گرانمایه، مرا بی خبر انداخت
۱۰
ای خلوتیان الحذر از عشق فسونگر
ما را به زبان همه کس چون خبر انداخت
۱۱
عشق است حزین ، فاش بگویم که بدانند
این شعله، که در خرمن جانم شرر انداخت
تصاویر و صوت

نظرات