
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۲۴۰
۱
مژگان سرکشت، رگ جان ها گرفته است
بنگر که دست فتنه چه بالا گرفته است
۲
گاهی کشم سری به گریبان خویشتن
از بس دلم ز تنگی دنیا گرفته است
۳
آشوب محشریست، دلش نام کردهام
این قطره ای که شورش دریا گرفته است
۴
نامی ست بی نشان که به آن فخر می کنند
این هستیی که شهرت عنقا گرفته است
۵
تنگ است اگر به غمکدهٔ شهر جا، حزین
از دست ما، که دامن صحرا گرفته است؟
تصاویر و صوت

نظرات