
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۲۵۰
۱
اسرار تو با زاهد و ملّا نتوان گفت
با کوردلان، نور تجلّا نتوان گفت
۲
چون آینه، کز جلوهٔ دیدار شود گم
ما را به تماشای تو پیدا نتوان گفت
۳
از آمدن پیک صبا می رود از هوش
پیغام تو با عاشق شیدا نتوان گفت
۴
امروز، ازین مرحله سامان سفر کن
در مذهب ما امشب و فردا نتوان گفت
۵
سرمستی آن طرّه به حدّی ست که با وی
احوال پریشانی دلها نتوان گفت
۶
بیماری من از اثر مستی چشمی ست
درد دل من پیش مسیحا نتوان گفت
۷
این آن غزل قاسم انوار که فرمود
با عشق زتسبیح مصلا نتوان گفت
تصاویر و صوت

نظرات