حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

شمارهٔ ۲۷۱

۱

غبار کلفت ایام، آشنا نگذاشت

میان آینه و عکس من صفا نگذاشت

۲

خیال جلوه نازش، بهانه می طلبید

به سینه شیشهٔ دل را شکست و پا نگذاشت

۳

تو آمدی و من از خویش منفعل ماندم

نثار راه تو جان داشتم، حیا نگذاشت

۴

هلاک گوشهٔ دامان بی نیازی تو

به شمع کشتهٔ من منت صبا نگذاشت

۵

کرشمه نیم نگه کرده بود با مردم

مروّت دل بیگانه آشنا نگذاشت

۶

شبانه شکر تو را داشت زیر لب نفسم

به حیرتم که چرا چشم سرمه سا نگذاشت

۷

حزین از آن سگ کو، تا به حشر ممنونم

که استخوان مرا زلّهٔ هما نگذاشت

تصاویر و صوت

نظرات