
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۲۷۴
۱
نسرین به چمن برندمد گر بدن این است
از غنچه صبا دم نزند گر دهن این است
۲
یک دیده جلا یافته از نکهت یوسف
صد دیده کند روشن، اگر پیرهن این است
۳
خال از خم آن زلف نمودی و نهفتی
بنما که جگر خون کن مشک ختن این است
۴
گرد سر آن طره، چمن سیر تذروی
پر میزد و می گفت: غریبان، وطن این است
۵
بی باده حزین از می گفتار تو مستیم
پیمانه بپیما که شراب کهن این است
نظرات