
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۲۹۷
۱
سحر ز هاتف میخانه ام سروش آمد
که بایدت به در پیر می فروش آمد
۲
به جان چو خدمت میخانه راکمر بستم
سرم ز مستی آسودگی به هوش آمد
۳
چو ره به گشت گلستان وحدتم دادند
نوای بلبل و زاغم، یکی به گوش آمد
۴
به پای مغبچه گر جان دهم غریب مدان
که خون مشرب یک رنگیم به جوش آمد
۵
برآور از قفس ای بلبل خزان زده سر
که فصل گل شد و ایام عیش و نوش آمد
۶
دگر خموش نشستن به خانه، بی دردیست
که قمری از سر هر شاخ در خروش آمد
۷
سرم به قیصر و خاقان فرو نمی آید
از آن زمان که سبوی میم به دوش آمد
۸
کسی زبان نتواند به راز غیب گشود
جرس به قافلهٔ اهل دل خموش آمد
۹
به دست پیر خرابات توبه کرده حزین
که مست از در میخانه خرقه پوش آمد
نظرات