
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۳۰۲
۱
کند بر تخت عزت جا، چو از تن جان برون آید
به شاهی می رسد یوسف، چو از زندان برون آید
۲
ز بس از درد هجران زندگانی گشته دشوارم
رگ جان بی تو چون تار نفس آسان برون آید
۳
ز تیر غمزهٔ او بس که دارد دل جراحت ها
نفس از سینه خون آلود، چون پیکان برون آید
۴
سپر گر مانع تیر قضا گردد، تواند شد
که دل از عهدهٔ آن کاوش مژگان برون آید
۵
به پای خُم من مخمور، لب بر خاک می مالم
سبوی قسمتم خشک از دل عمّان برون آید
۶
ز کودک مشربی ها می خورد زاهد غم روزی
که از کام حریصش لقمه چون دندان برون آید
۷
حزین احسانی از مژگان تر در کار دریا کن
که تا کام صدف از منّت احسان برون آید
تصاویر و صوت

نظرات