
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۳۱
۱
از چاره عاجزم مژه اشکبار را
ساکن چه سان کنم؟ رگ ابر بهار را
۲
نتوان ستردن از دل خون گشته داغ عشق
ناخن عبث مزن، جگر لاله زار را
۳
دایم شمرده از دل روشن ضمیر خویش
چون صبح می کشم نفس بی غبار را
۴
دل در کفن، ز شوخی مژگان کافری
آورده در تَپش، رگ سنگ مزار را
۵
تا تن به جاست، جوهر جان را صفا مجوی
آیینه در غبار بود، زنگبار را
۶
روزی که شد خمار غمت قسمت حزین
چشم تو برد مستی دنباله دار را
نظرات