
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۳۵۱
۱
شوریده دلی دارم، دیوانه چنین باید
کز خون نشود خالی، پیمانه چنین باید
۲
عمری ست که می گردم، برگرد سر شمعی
می سوزم و می سازم، پروانه چنین باید
۳
خوب است جفا امّا، با من تو ز حد بردی
باید دلی آزردن، امّا نه چنین باید
۴
خون از مژه می بارم، ای ابر تماشاکن
چشمی که شود گریان، مستانه چنین باید
۵
من دانم و دل کز تو، در عشق چها دیدم
جانم به فدایت باد، جانانه چنین باید
۶
غلتیده دلم در خون پیش صف مژگانی
گرکشته شوی باری، مردانه چنین باید
۷
شوری ست حزین با توکز زمزمه ات امشب
در دیده نمک دارم، افسانه چنین باید
نظرات