
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۳۶۱
۱
بی پا و سر ز قدر و شرف کام می برد
پیر مغان مرا به ادب نام می برد
۲
جمشید را نگشته میسر ز جام خویش
کیفیتی، که خون دل آشام می برد
۳
مشت غبار ما ندهد گر فلک به باد
از ما به کوی یار، که پیغام می برد؟
۴
با مهر و ذرّه پرتو فیض ازل یکی ست
هر کس به قدر همّت خود کام می برد
۵
یک قرص بیش در کف چرخ لئیم نیست
گر صبح می نهد به میان، شام می برد
۶
دل را فکنده عشق به میدان امتحان
گوی از میانه، زلف دلارام می برد
۷
تف باد بر دو رنگی دهر دنی حزین
کامی که داده است به ناکام می برد
تصاویر و صوت

نظرات