
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۳۶۷
۱
گریبان چاکم و جانان مرا دیوانه پندارد
حکایتهای هجران مرا افسانه پندارد
۲
سر و کار است با شوخی مرا، کز ساده لوحیها
به دستم داغ عشق خویش را پیمانه پندارد
۳
سرا پا بس که لبریز ویم، خود را نمی یابم
هنوزم آن بت دیر آشنا بیگانه پندارد
۴
ستم، خنجر به کینم می کشد، مستانه می آید
نگه ساغر ز خونم می زند، میخانه پندارد
۵
حزین ویرانه ما را به طالع نیست تعمیری
دلم را یار از خود بی خبر بتخانه پندارد
نظرات