
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۳۷۱
۱
ساغر نزنم تا بتوان خون جگر زد
بر سر نزنم گل، چو توان دست به سر زد
۲
گویا به چمن تند وزیده ست نسیمی
این مرغ گرفتار صفیری به اثر زد
۳
پرداخته بودم ز سواد دو جهان چشم
آن طره ی طرار ، مرا راه نظر زد
۴
بازوی شکارافکن آن غمزه بنازم
تیرش اگر از سینه خطا شد به جگر زد
۵
بنواخت مرا آن لب شیرین به پیامی
صد غوطه فزون تلخی جانم به شکر زد
۶
جانا به نظر خرد مبین دانهٔ اشکم
آتش به جهانی شود از نیم شرر زد
۷
می سوخت حزین را، مژه در راه تو چون شمع
آتش شب هجران تو در دیدهٔ تر زد
تصاویر و صوت


نظرات