
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۳۸۹
۱
به قامت شاخ گل را از دمیدن باز می دارد
به شوخی جاده را از آرمیدن باز می دارد
۲
رهایی کی توان از پنجهٔ گیرای صیّادی؟
که تیغش خون ما را از چکیدن باز می دارد
۳
گران افتاد از بس پلّهٔ تمکین، خرامش را
دل بی طاقتم را از تپیدن باز می دارد
۴
من دیدار بین با دورباش غمزه چون سازم؟
نگه را از سر مژگان رسیدن باز می دارد
۵
ز هر سو بس که رنگ جلوه ریزد جذبهٔ لیلی
دل وحشی صفت را از رمیدن باز می دارد
۶
بنازم حیرت نظّارهٔ حسنی که اشکم را
چو آب تیغ از مژگان چکیدن باز می دارد
۷
به یکبار از دو عالم قطع دندان طمع کردن
لب افسوسیان را ازگزیدن باز می دارد
۸
لطافت بس که می جوشد ز پیکان خدنگ او
دهان زخم دل را از مکیدن باز می دارد
۹
ز بس غیرت گره گردیده در خاطر سپندم را
نفس را از دل سوزان، کشیدن باز می دارد
۱۰
حزین ، از غیرت عشقیم محو یوسفستانی
که حیرت تیغ را ازکف بریدن باز می دارد
تصاویر و صوت

نظرات