
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۳۹۲
۱
به غیر از گریه عاشق در جهان کاری نمی دارد
بلی ویرانه جز سیلاب معماری نمی دارد
۲
به کف چیزی ندارم تا نثار مقدمت سازم
که در راهت دل و جان قدر و مقداری نمی دارد
۳
حلاوت نیست در گفتار آن شکرشکن طوطی
که منظور نظر، آیینه رخساری نمی دارد
۴
به هرکشور وفا را عمرها شد عرضه می دارم
متاع بی بهای ما خریداری نمی دارد
۵
سرم را همچو خاتم غیر زانو نیست بالینی
گرفتار غم عشق تو غمخواری نمی دارد
۶
به دست عشق می باشد، رگ جانهای معشوقان
کدامین شاخ گل در پای خود خاری نمی دارد
۷
نبخشد دل فروغی تیره روزی های بختم را
سواد زلف او چون من شب تاری نمی دارد
۸
سرم بادا حزین خاک در آن خانه پردازی
که بر دوش کسی زآزادگی باری نمی دارد
نظرات