
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۴۱۶
۱
لبت به پیرهن تنگ غنچه خار کند
عبیر خطّ تو خون در دل بهار کند
۲
خراب نرگس شوخت شدم که از نگهی
سراسر دو جهان را کرشمه زار کند
۳
رود چو موج ز دستش، عنان خودداری
خرام ناز تو آن را که بی قرار کند
۴
گسست در خم زلفت کمند تدبیرم
تو را به من کشش دل مگر دچار کند
۵
گیاه خشک، بهار و خزان چه می داند؟
دگر چه با من افسرده، روزگار کند؟
۶
هنوز کوتهی دست آرزو باقیست
ز خون کشته من، تیغش ار نگار کند
۷
ز خار خارِ گلی آشیان من قفس است
زمانه با دل تنگم، دگر چکار کند؟
۸
خوش آن خزان زده بلبل که در فراق چمن
ز چاک سینهٔ خود گشتِ لاله زار کند
۹
سپهر با همه سامان ترکتاز، حزین
حذر ز ناوک آن طفل نی سوار کند
تصاویر و صوت

نظرات