
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۴۱۸
۱
شامی که مست صبح امیدش نمی کنند
بخت سیاه ماست، سفیدش نمی کنند
۲
صیدی نمی کشند بتان در کمند عشق
تا سایه پرور گُل و بیدش نمی کنند
۳
معجز نگر که کشتهٔ شمشیر عشق را
صد غمزه می زنند و شهیدش نمی کنند
۴
نازم به رسم دیر که دربند غیر را
صد خرقه گر دریده مریدش نمی کنند
۵
هر بسته دل که سینه به برق فنا نداد
حاصل نصیب کِشتِ امیدش نمی کنند
۶
غمگین نمی رود کسی از خاک میکده
تا هم پیالهٔ مهِ عیدش نمی کنند
۷
شرح غم من است حزین در حریم دوست
افسانه ای که گفت و شنیدش نمی کنند
نظرات