
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۴۵۹
۱
خیالش گر چنین در خاطرم جاگیر میگردد
پس از مردن غبارم گردهٔ تصویر میگردد
۲
بود تا می جوان، با او به صد جان عشق میورزم
مریدش میشوم از صدق دل چون پیر میگردد
۳
حذر کن ای سپهر از تیغ آه گریهآلودم
نفس چون آب بردارد، دم شمشیر میگردد
۴
رهین منّت عشقم که افزود اعتبارم را
شکست رنگ بر رخسارهام اکسیر میگردد
۵
غبار خاطرم انبوه شد، لختی فرو گریم
بلی باران شود، چون ابر عالمگیر میگردد
۶
به خوان روزگاران دست خواهش را نیالایم
که آخر کام نعمتخواره از جان سیر میگردد
۷
شدم شوریده خاطر از خیال گردش چشمی
به هم این حلقهها چون بسته شد زنجیر میگردد
۸
فلک طفل دبستان است طبع نکتهسنجان را
کبود از سیلی من، روی چرخِ پیر میگردد
۹
حزین از فکر آن شیرین دهن دایم گدازانم
شود چون استخوانم آب، جوی شیر میگردد
تصاویر و صوت

نظرات