حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

شمارهٔ ۴۹۰

۱

خوشا دمی که مرا دیده از غبار برآید

ز گرد هستیم آن نازنین سوار برآید

۲

همین بس است که خود چاک می زنم به گریبان

ز دست کوته ما بیش ازین چه کار برآید؟

۳

ز سرگذشته، به راهت نشسته ایمکه تاکی

نگه به عربده، زان چشم میگسار برآید

۴

بغیر از اینکه به سرگشتگی جهان به سر آری

دگر چه کام دل از دور روزگار برآید؟

۵

چه آتشی ست حزین ، این که در جگر زده عشقت؟

به یک صفیر تو، دود از دل بهار برآید

تصاویر و صوت

نظرات