
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۴۹۳
۱
بانگی به حریفان فرو رفته صبا زد
گلبن ز نو آراسته شد، مرغ نوا زد
۲
دل شور برآورد ز آسوده مزاجان
زاشفته صفیری که در آن زلف دوتا زد
۳
در مهد گران خواب عدم بود دو عالم
آن روز که ما را ستم عشق صلا زد
۴
هر دل که به سیلاب جنون خانه نپرداخت
آلودگی ای داشت، در خوف و رجا زد
۵
در شهر فنا، شحنه غیور است، حذر کن
هرکس که سرافراخت، به شمشیر فنا زد
۶
جایی که غم عشق بود مهر پدر چیست؟
یعقوب خمش گشت و دلم وا اسفا زد
۷
دست هوس از نعمت کونین کشیدیم
این همّت مردانه به عالم سرپا زد
۸
در نکته حزین نقش حریفی چو تو ننشست
هرجا رقمی زد نی کلک تو، به جا زد
نظرات