
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۵۴۱
۱
می کند دل در خم زلف تو زاری بیشتر
شب چو شد، بیمار دارد بی قراری بیشتر
۲
گرچه به می گردد از پرهیز، هر دردی که هست
درد دین را می کند پرهیزگاری بیشتر
۳
ابر دریا دل کند گل در گریبان خار را
ای خوش آن چشمی که دارد ذوق زاری بیشتر
۴
ناز را عاشق نوازی هاست در خورد نیاز
هرکه را عجز است بیش، امّیدواری بیشتر
۵
نقش شیطان سیرتش را سر نمی آید فرود
می کشد عزّت طلب، هر چند خواری بیشتر
۶
هرکجا پستی ست افزون کشتزار خاک را
می کند دهقان رحمت آبیاری بیشتر
۷
دور خط مستی فزای حسن خوبان شد حزین
می شود در نوبهاران، میگساری بیشتر
نظرات