
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۵۶۷
۱
دارم ز داغ دل چمنی در کنار خویش
در زیر بال می گذرانم بهار خویش
۲
برق از زمین سوختهٔ ما چه می برد
چون نخل آه، فارغم از برگ و بار خویش
۳
گر نیست در بغل شب بخت مرا سحر
صبح جهانم از نفس بی غبار خویش
۴
با آنکه می مکم جگراز تشنگی چو شمع
ابر بهارم از مژهٔ اشکبار خویش
۵
آزاده بار منّت احسان نمی کشد
می دزدم از نسیم صبا شاخسار خویش
۶
پیرایهٔ بهار جنون است رنگ مست
بر سر زدم ز داغ،گل اعتبار خویش
۷
جیبم حریف سوخته جانی نمی کشد
دارم نهفته، در دل خارا شرار خویش
۸
از یار، نیم ناز نگاهی ندیده ام
شرمنده ام ز خاطر امّیدوار خویش
۹
در برگ ریز دی سخنم تازه و تر است
چون خامه خرّمم زلب جوببار خویش
۱۰
هرگز نیامد آیت نوری به روی کار
گردانده ام بسی ورق روزگار خویش
۱۱
اشک روان و رنگ پرافشان بود حزین
بفرست نامه ای به فراموشکار خویش
تصاویر و صوت


نظرات