
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۵۶۸
۱
باید از نالهءجانکاه عصا دارد پیش
بس که دشوار برآید، نفس از سینهٔ ریش
۲
بلبل از آتش گل سوزد و پروانه ز شمع
همه سوزند ز بیگانه، من از آتش خویش
۳
آنگه ارباب نظر، دیدهورت میدانند
که به عبرت نگری هر چه تو را آید پیش
۴
آمد آن شوخ به سیر چمن و نرگس مست
جلوهٔ قامت او دید و سرافکند به پیش
۵
فکر آخر شدن دور قدح کشت مرا
ورنه از گردش افلاک ندارم تشویش
۶
راز پوشیدهٔ دلها همگی گردد فاش
کاو کاو مژه ات بس که نماید تفتیش
۷
دل چه سان جمع کنم در غم دلدار حزین؟
من که در هر بن مو میخلد از هجرم نیش
نظرات