
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۵۷۳
۱
آیا همای تیر تو جوید نشان خویش؟
ما می زنیم قرعه به مشت استخوان خویش
۲
گردن بزن، بسوز، بکش، جسم و جان ز توست
چون شمع فارغیم ز سود و زیان خویش
۳
صد ره به من کشد دلت امّا چه فایده؟
یکبار بشنو از دل نامهربان خویش
۴
چون شمع بی اثر نبود سرگذشت من
حرفی بسنج از لب آتش زبان خویش
۵
یکبار هم به دست صبا می توان فشاند
بوی گلی، به مرغ کهن آشیان خویش
۶
با زلف، شانه را نکنی آشنا اگر
دانی چه می کشم ز دل بدگمان خویش
۷
ساکن مشو حزین که به بالین توست شمع
هویی بزن به بال و پر ناتوان خویش
نظرات