حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

شمارهٔ ۵۷۵

۱

بستم کمر چو عنقا در بی نشانی خویش

بر جا گذاشتم نام، از ناتوانی خویش

۲

چون من کسی مبادا، تنها ز یار و محرم

دل نیست، با که گویم، درد نهانی خویش؟

۳

اشک سبک عنانم صحرانورد وحدت

از شهربند دلها، بردم گرانی خویش

۴

بار گران هستی، از دوش خود فکندیم

جان را کجا توان برد بی یار جانی خویش؟

۵

عهد بهار سست است ای بلبل چمن سیر

گلشن چه طرف بسته، از گل افشانی خویش

۶

تا چند می توان گفت، خونین دلان میازار؟

آن مست، ناز دارد با سرگرانی خویش

۷

شمعی حزین ، نزیبد خاموشیت به محفل

روشن به عالمی کن، آتش زبانی خویش

تصاویر و صوت

نظرات